نقدهایی بر مسیحیت از علامه بلاغی 2


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 142
نویسنده : محمد

فدا و سرّ آن

يكى از مسائل اساسى در مسيحيت، مسئله فدا و قربانى شدن عيسى براى گناهكاران است. مسيحيان معتقدند كه مسيح خود را فدا ساخت تا آنان را از لعنت شريعت نجات دهد; زيرا به سبب آن ملعون گرديدند (رساله پولس به غلاطيان، باب 3، بند 13); براى اين كه در تورات نوشته شده است كه هر كس كه به چوبه دار آويخته شود، ملعون است.

نتيجه و فايده تجسم مسيح و مصلوب شدن وى در آن است كه وى كفاره گناهان پيروان خويش شود; زيرا همگان خطاكار و به كسى نيازمندند كه گناهانشان را جبران كند. وقتى به جهانيان نگاه مى كنيم، هيچ كس را مصون از گناه نمى بينيم و عذاب گناه، مرگ ابدى در جهنم مى باشد. از آن جا كه خداى متعال پاك و منزه است، عدل وى مستلزم اين است كه گناه را اين گونه كيفر دهد. لذا مسيح عذابى را كه ما سزاوار آن بوديم در بدن خود پذيرفت و ما را با نظر لطف خويش از اين جزا و كيفرى كه مديون بوديم نگاه داشت; زيرا خدا آن اندازه جهان را دوست دارد كه يگانه پسر خود را فدا كند تا تمامى مؤمنان به او از هلاكت نجات يابند و حيات ابدى نصيب ايشان گردد.

اما سؤال اين جاست كه متجسدِ مصلوب كيست؟ اگر گفته شود خداوندى است كه لباس بشر را بر تن كرده تا مقامش بالا رود و او همان اقنوم و عنصر پسر است يعنى يكى از اقانيم سه گانه پدر، پسر و روح القدس چگونه خداى يگانه، سه گانه مى شود و يكى، سه تا مى گردد؟ كدام يك از آنها مى بخشد و كدام بخشنده مى شود؟ ممكن است جواب داده شود كه بايد ساكت شد و صرفاً ايمان آورد; چون عقل اين امور را درك نمى كند و فهم آن از وظايف عقل نيست بلكه معناى آن را بايد از تعليمات كشيشان مؤيد به روح القدس فراگرفت و اين همان راز آلوده بودن دين مسيحى است.

در پايان پانزده فصل گذشته نويسنده نتيجه مى گيرد كه عقل و نقل هر دو آشكارا بر عصمت پيامبران از گناهان، خطاها و زشتى ها دلالت دارد; لذا ممكن نيست كه در كتاب منسوب به وحى و الهام از يك سو بر رسالت و نبوت شخصى تصريح كند و از سويى ديگر آشكارا عملى را كه عقلا يا شرعاً قبيح است به وى نسبت دهد. در مقايسه قرآن با تورات و انجيل، به دست خواهيم آورد كه قرآن به صراحت عمل حرام يا ترك واجب يا فعل قبيحى را به رسول يا نبى نسبت نداده است بر خلاف عهدين. بنابراين يا عهدين در توصيف آنان به رسالت دروغ گفته است يا اين كه آنان پيامبرند و گناه مرتكب نشدند. در هر دو صورت عهدين از حجيت ساقط مى شود.

فصل شانزدهم: در عصمت حضرت محمد بن عبدالله، صلى الله عليه و آله و سلم، و مطالبى كه به اين موضوع مربوط است

نويسنده در اين فصل به اشكالاتى كه از سوى متكلف اعم از آيات قرآن، روايات و جريان هاى تاريخى مطرح شده، پاسخ مى گويد كه به اختصار به مواردِ اشكال شده اشاره مى كنيم. از سوره ضحى آيه 7 و افسانه غرانيق همراه با آيات 19 و 20 سوره نجم بت پرستى پيامبر را اثبات كرده و در تأييد كلام خود به آيات 1 و 2 سوره احزاب و بنى اسرائيل آيه 73 و حج 52 و زمر 65 نيز استناد كرده است.

ازدواج رسول خدا با زينب دختر جحش كه همسر زيد بن حارثه بوده است، دستاويز ديگر متكلف و مترجم عربى در تذييلش مى باشد و اين جريان را با داستان رابطه زناى داود با همسر اوريا مقايسه كرده است. اشكال ديگر متكلف و متعرب داستان افك است. متكلف به آيه 67 انفال و 43 توبه استناد كرده كه پيامبر در بسيارى از اوقات در كارهاى خود خطا و اشتباه داشته است و سوره عبس را بر اين شاهد گرفته كه عادت و روش ايشان چنين بوده كه از صاحبان جاه و شوكت طرفدارى مى كرده و به مسكينان و فقرا اعتنايى نداشته است. در قسمتى ديگر به آياتى تمسك مى جويد تا اثبات كند كه از پيامبر اكرم، صلى الله عليه و آله، گناه صادر مى شده است مانند سوره انشراح، آيات 1ـ3 سوره فتح، آيه 55 سوره مؤمن، آيه 19 سوره محمد، صلى الله عليه و آله. متكلف همچنين با استناد به آياتى مانند 105ـ106 سوره نساء در پى آن بوده تا اثبات كند كه پيامبر در قضاوت خويش از عدل و انصاف منحرف مى شد و ظالمانه قضاوت مى كرد. دست آخر اين كه متكلف معتقد است در قرآن آياتى چون يونس 94ـ 95 و 105ـ106 وجود دارد كه دلالت مى كند كه پيامبر درباره خدا شك و ترديد داشته است و مقتضاى شك و ترديد در خدا كفر است، پس پيامبر كافر شده است.

مقدمه نهم و دهم، به ادله اثبات رسالت و نبوت از جمله تعريف معجزه و موانع رسالت و نبوت كه يكى از آن موانع شراب خوارى است، مى پردازد.

نويسنده در توضيح ادله اثبات نبوت مى گويد: اين ادله بايد برحسب اوضاع و احوال مردم و شرايط زمان، مقتضى تصديق به صدق دعواى پيامبر بوده، براى احتجاج و قطع عذر مردم كافى باشد. به علاوه، بايد هنگام دعوت و تقاضاى تصديق، مردم مدعو بدان علم و اطلاع داشته باشند يا تحصيل علم و اطلاع براى آنان ممكن باشد. مثل اين كه پيامبر سابق كه نبوتش نزد مردم ثابت شده، با نص صريح به نبوت شخص مدعى نبوت بعدى تصريح كند. از اين گذشته، حجت و دليل بايد حتماً از قبيل اعمال خارق العاده و معجزه باشد. البته با وجود دليل اول و دوم دليل سوم لازم نيست.

 

معجزه چيست؟

در نظر نويسنده، «معجزه كار خارق العاده اى است كه پروردگار به دست فرستاده خود آشكار مى سازد، به طورى كه ساير افراد بشر از اظهار مثل آن عاجز باشند و بدين وسيله معلوم شود كه خداوند به قدرت باهره خود آن معجزه را به دست پيامبرش آشكار ساخته تا مردم رسالت را تصديق كنند».

در نظر متكلف، معجزه «امرى است كه بر خلاف عادت و داعى به سوى خير و سعادت باشد. معجزه بايد نافع و سودمند باشد. پس مثل سخن گفتن سنگ ريزه و انار و انگور و در و ديوارهاى خانه و سخن گفتن درخت و گواهى دادن گرگ براى حضرت محمد ]صلى الله عليه و آله[ به پيامبرى و حرف زدن آهو معجزه نيست، زيرا از اين امور به انسان سودى نمى رسد و سزاوار اين است كه اين امور در رديف خرافات شمرده شود.»

نويسنده در پاسخ آن، ابتدا به اولين معجزه از معجزات حضرت مسيح يعنى تهيه كردن شراب به وسيله مسيح به درخواست مادرش براى شراب خواران در مجلس عروسى (انجيل يوحنا، باب دوم، بند 2ـ12) استناد مى كند و سپس مى گويد: مگر به جز اقتضاى هدايت مردم به صدق دعواى نبوت و برّ و نيكى ايمان منفعت و فايده ديگرى نيز لازم است؟ مگر وسيله هدايت بودن همان خير و سعادت نيست؟ بنابراين اگر معجزات و كرامات پيامبر اسلام، معجزه به شمار نيايد چون سود و فايده ندارد، سفيد شدن دست حضرت موسى و اژدها شدن عصا (سفر خروج، باب 4، بند 1ـ10 و 30) نيز نبايد معجزه باشد و نيز سخن گفتن الاغ بلعام و پاسخ دادنش هم فايده اى ندارد (سفر اعداد، باب 22، بند 28 و 30).

نويسنده در مقدمه دهم به امورى كه از موانع رسالت و نبوت به شمار مى آيد، پرداخته است كه عبارت است از: 1 و 2. پيامبرى كه نبوت و رسالتش معلوم و محقق است، مدعى نبوت و رسالتى را به طور آشكار تكذيب كند يا آن كه پيامبر حقيقى براى كذب مدعى نبوت علامتى و عنوانى را معين كند كه بر او منطبق باشد. 3. مدعى نبوت از نبوت شخصى خبر بدهد در حالى كه آن شخص بر كذب اين مدعى نبوت در دعواى نبوت تصريح كند. 4. مدعى نبوت مرتكب عملى شود كه در قانون شرع يا عقل اين عمل زشت و گناه به شمار آيد; براى اين كه عقل و نقل به لزوم عصمت براى نبى حكم مى كند و عمل زشت از مدعى نبوت دليل بر عدم عصمت وى است، پس او نبى نيست. مى توان به همين سان گفت كه اگر مدعى نبوت به مسايلى چون شرك و پرستش غير خدا و... كه خلاف عقل است دعوت بكند يا در تعليمات و استدلال هايش تناقضاتى وجود داشته باشد كه از قبيل نسخ حكم نباشد، كذب مدعايش معلوم مى شود. 5. آشاميدن شراب كه كليد بدى ها و زشتى ها و پرده درى و بى شرمى و منافى با وظيفه پيامبر و سفارت او از جانب خدا بر بندگانش براى هدايت و تكميل و تهذيب و اصلاح مدنيت و اخلاق ايشان است; چنان كه اعتبار عقل و تأييد نقل مقتضى اين معناست. در قرآن در سوره مائده 91 و بقره 219 بر حرمت آن تصريح و در عهدين كتاب حبقوق، باب 2 بند 5 و كتاب هوشع، باب 4 بند 11 و امثال سليمان، باب 20 بند 1 و باب 23، بند 29ـ30 و بند 32.

البته مورد اخير را نيز بايد به مورد قبلى ملحق ساخت ولى چون نويسنده بدان تأكيد دارد و از سوى ديگر در عهدين مواردى را به انبيا نسبت داده اند، ما نيز مستقل آورده و صرفاً به برخى از آنها اشاره مى كنيم: سفر پيدايش: باب 19، بند 3ـ 38 كه مسكر چه جنايتى بر حضرت لوط عادل نيكوكار وارد ساخته است و نيز رجوع كنيد به; رساله دوم پطرس، باب 2 بند 7ـ 8 و سفر تثنيه، باب 21، بند 18ـ21 و... .

مقدمه يازدهم، در وجوب نظر و تحقيق در دعواى رسالت است; نويسنده معتقد است كه كسى كه ادعاى رسالت مى كند بايد درباره اش تحقيق و تأمل كرد تا راستى ادعايش آشكار گردد و در صورت راستگويى بايد به او ايمان آورد و در صورت دروغگويى لازم است او را انكار كرد. در صورتى كه وضعيت شخص مدعى معلوم نبود، بايد به طريقه عقلا و بر طبق مقتضاى عقل عمل كرد. نويسنده اين مقام را مقامى مى داند كه شيطان پرچم گمراهى را افراشته و سپاهش را بسيج كرده و با تمام تجهيزات، ارتش خود را مجهز ساخته است. در اين سپاه، غفلت، عصبيت، تقليد، راحت طلبى، دوستى دنيا، هواى نفس، نفس اماره استخدام شده است. بنابراين ايشان در ذيل دو فصل به اين بحث پرداخته و در ضمن ده امر موانع روشن و منقولات متناقض رسالت مسيح را يادآورى كرده است كه در همين امور عدم تواتر كتب عهدين و تناقض در تعليمات مسيح را نيز به گونه مستدل و مبرهن بيان شده است.

مقدمه دوازدهم، بحث نسخ در شريعت الهى است; نويسنده در اين مقدمه در سه فصل به بيان حقيقت نسخ و مراد از آن در اصطلاح، امكان نسخ و بيان وقوع نسخ پرداخته است. از نظر وى نسخ در اصطلاح عبارت است از برداشتن حكم شرعى به وسيله تشريع حكم ديگرى برحسب اقتضاى مصلحت و اصلاح كه مخالف حكم اول است. البته با اين شرط كه غالباً رفع حكم شرعى را بعد از وقت عمل نسخ گويند. لذا علامه بلاغى رفع حكم قبل از عمل را تخصيص مى داند; ولى نويسنده اظهار الحق هر دو قسم را ـ چه قبل از وقت عمل و چه پس از آن را ـ از اقسام نسخ به شمار آورده است.

در هر صورت، نسخ بر داشتن حكم اول نيست بلكه با پايان يافتن مصلحت آن حكم نزد خدا، خود به خود مرتفع مى شود. از اين جا به دست مى آيد كه خداوند در آغاز تشريع احكامِ منسوخ، استمرار و ابديت آنها را اراده نكرده تا عدول از آن و اراده ديگر لازم بيايد. مرحوم بلاغى در ضمن بيان امكان نسخ، بر آن است كه اثبات كند كه خود مسيحيت و يهوديت نيز به نسخ معتقد است; گرچه از اسم آن بيزار است. اول دليل بر نسخ، وقوع آن در عهدين است كه ايشان به طور اجمال 47 مورد را ذكر كرده است. به عنوان مثال، تورات اباحه عامه اى كه در سفر پيدايش، باب 9 درباره خوردن هر جنبنده زنده مطرح كرده، در سفر لاويان، باب 11 و سفر تثنيه، باب 14 نسخ كرده و بسيارى از حيوانات را تحريم نموده است. نمونه ديگر، تورات جمع بين دو خواهر در ازدواج را حرام كرده (سفر لاويان، باب 18، بند 18) ولى بيان كرده كه يعقوب راحيل را با خواهرش ليه تزويج كرد و سنواتى به حال اجتماع در نكاح وى باقى ماندند (سفر پيدايش، باب 29، بند 23 و 30ـ 35). از همه اينها گذشته، نويسنده از كتاب اظهار الحق نقل كرده است كه حواريان قائلند كه به جز چهار حكم بقيه احكام عملى تورات نسخ شده است. از پولس نيز نقل شده كه وى سه حكم از آن احكام چهارگانه را نسخ كرده است.

مقدمه سيزدهم، اين مقدمه در پى آن است كه اعتراضات وارد بر قرآن كريم را دفع نمايد. اين اعتراضات در ضمن چند فصل است كه در اين جلد تنها به دو فصل آن پرداخته است. يكى اعتراضات بر قرآن كريم به لحاظ عربيت است كه به گونه مفصل و در حدود صد صفحه است و ديگرى اعتراضات به لحاظ وضع زمين كه در چند صفحه مختصر مى باشد. به عنوان مثال معترض اشكال كرده است كه در سوره مائده، آيه 69 صابئون در حالت رفعى است ولى در سوره بقره، آيه 62 و سوره حج، آيه 17 در حالت نصبى است. آيات به ترتيب عبارت است از:

ان الذين آمنوا والذين هادوا والصابئون والنصارى من آمن بالله واليوم الآخر و عمل صالحاً فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون

ان الذين امنوا والذين هادوا والنصارى والصابئين من آمن بالله واليوم الآخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون

ان الذين امنوا والذين هادوا والصابئين والنصارى والمجوس والذين اشركوا ان الله يفصل بينهم يوم القيامة.

 

سؤال اين است كه چرا در يك آيه حالت رفعى و در دو آيه ديگر كه به لحاظ ظاهر نيز هر سه يكى است، در حالت نصبى است؟ نويسنده پاسخ گفته كه علت رفع آن است كه صابئان در نظم و سبك آيه از ديگران امتياز داشته باشد و اين امتياز به سبب اين نكته است كه گرچه آنان به لحاظ توحيد از يهود و نصارى دورترند، ولى در اين كه هر يك از آنها كه ايمان بياورد و عمل صالح داشته باشد از عذاب در امان است و از اين جهت مانند يهود و نصارى است; اما در سوره بقره به اين قاعده نيازى نيست، زيرا تنزل در ترتيب در آن آيه براى اشاره به اين نكته كافى است. سوره حج نيز محلى براى اين نكته وجود ندارد.

آيات ديگرى كه مورد ايراد معترض قرار گرفته است عبارتند از; سوره بقره، آيات 72ـ73، 17، 170، 177، 229 و 275 و سوره تحريم، آيه 2 و سوره نساء، آيه 160 و سوره يوسف، آيه 15 و سوره حج، آيه 19 و 25 و سوره قصص، آيه 46 و 76 و سوره قيامت، آيات 1ـ3 و سوره واقعه، آيه 75ـ76 و سوره حديد، آيه 28ـ 29 و سوره منافقون، آيه 9ـ10 و سوره صافات، آيه 130 و 123 و سوره حجرات، آيه 9 و سوره انبياء، آيه 3 و سوره انسان، آيه 1 و سوره كهف، آيه 77 و سوره مائده، آيه 110 و 93.

آياتى كه به لحاظ وضع زمين مورد اعتراض است، عبارت است از: سوره يوسف، آيه 49 و سوره اسرى، آيه 1 و سوره نحل، آيه 15 و سوره حجر، آيه 19 و سوره ق، آيه 7 و سوره نوح، آيه 18. البته نويسنده پاسخ هاى هر يك را به گونه مفصل و به صورت استدلالى و يا احياناً با جواب هاى نقضى بيان كرده است.

اما جلد دوم كتاب، چنان كه گذشت. ادامه مقدمه سيزدهم است كه علاوه بر دو فصل مذكور در جلد اول، دو فصل ديگر نيز به اين مقدمه اختصاص داده شده و آن دو عبارت است از: فصل سوم درباره خلقت آسمان ها و اشكالاتى كه از سوى متكلف نسبت به آسمان هاى هفت گانه و نظرات هيأت قديم و جديد مطرح شده است. فصل چهارم به اعتراض هايى كه درباره قصص قرآن و تاريخ آنها وارد شده، پرداخته شده است. اين فصل حجم عمده جلد دوم كتاب را به خويش اختصاص داده كه حدود 250 صفحه مى باشد. در اين فصل تقريباً به تمام قصص انبياء از آدم ـ كه خلقت ايشان باشد ـ تا خاتم كه جريان معراج حضرت از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى و سپس معراج به آسمان باشد، پرداخته است.

مقدمه چهاردهم، در اين مقدمه به بيان ديدگاه هاى عهدين در باب لاهوت (توحيد) و نبوت ها و شريعت و آداب و رسوم مى پردازد. اين مقدمه از هشت فصل در باب الهيات و شريعت يهودى در تورات تشكيل شده است كه به صورت فهرستوار بدان اشاره مى كنيم:

فصل اول در باب الهيات است. در اين فصل به توحيد الهى در عهدين اشاره كرده و اشكالاتى كه در آن وجود دارد و به خلقت آسمان ها و زمين و آنچه در آن است و به بحث نبوت و انبياء و شعاير و آداب و رسومى كه در تورات وجود دارد، پرداخته است.

فصل دوم: در مورد پوشيدنى ها و خوراكى ها است.

فصل سوم: در طهارت و نجاست است.

فصل چهارم و پنجم: نكاح و طلاق را مطرح مى كند.

فصل ششم: در جنگ و جهاد مى باشد.

فصل هفتم: در باب حقوق و كيفرها يعنى قصاص، تعزيرات، حدود و ديات است.

فصل هشتم: در كيفيت ارث است.

نويسنده سپس در چند صفحه پايانى كتاب به گونه مختصر به شريعت عهد جديد اشاره كرده است.

 

نقد و بررسى

در ارزيابى كلى كتاب به اين نكات بايد توجه داشت:

1. قوت در استدلال همراه با استفاده از مطالب خود كتب عهدين در پاسخ به اشكال هاى متكلف و متعرب از مزاياى نوشته و نقاط قوت نويسنده به شمار مى آيد; به خصوص با توجه به اين مطلب كه نويسنده براى فهم مطالب، مجبور شده است با مشقت و رنج فراوان، زبان هاى عبرى و انگليسى را نيز بياموزد.

2. از آن جا كه اين كتاب ردّ ردّ كتاب اظهار الحق، ملارحمت الله هندى است، ايشان اگر اشكال يا ايرادى در آن كتاب وجود داشته يا نكته اى به صورت مبهم بيان شده و مورد اشكال متكلف و متعرب قرار گرفته، دوباره آن مسئله را مطرح كرده و به گونه مفصل و دقيق تر بدان پاسخ داده است.

اما با تمام مزايايى كه اين نوشته دارد، محتواى كتاب مشتمل بر مقدماتى چهارده گانه است; يعنى گويا هنوز نويسنده به اصل مطلب خويش وارد نشده است. بنابراين، اگرچه شايد دأب ايشان در نوشته هاى خويش نيز چنين باشد، ولى اين روش با سبك و روش نوشتارهاى متعارف همخوان نيست و نقص كتاب به شمار مى آيد. نكته ديگر آن است كه برخى از مطالب نوشته، متداخل است و در مجموع كتاب چندان مضبوط است; چنان كه مسئله و مطلبى در چند جاى متفاوت مطرح و تكرار شده است، از سوى ديگر، كتاب بسيار فنى نوشته شده و براى هر كس قابل استفاده نيست. حتى مترجم فارسى جلد اول نيز نتوانسته است به روان كردن مطالب چندان كمك كند. و بالاخره اين كه در مواردى ـ البته بسيار اندك ـ نشانى مطالب اشتباه است كه مترجم فارسى نيز بدان اشاره كرده است.

در هر صورت مطالعه كتاب را براى علاقه مندان به مطالعات تطبيقى اديان و كسانى كه در پى آنند تا از اشكالات وارد بر عهدين اطلاع يافته و پاسخ ايرادهايى كه بر قرآن و سيره پيامبر اسلام وارد شده آگاهى يابند، توصيه مى شود.

 

رساله التوحيد و التثليث

«التوحيد و التثليث» رساله اى است به عربى، در پاسخ به نامه يكى از ساكنانِ ناشناس نواحى سوريه كه براى علامه محمدجواد بلاغى (1282ـ1352ق) فرستاده بود. نويسنده نامه در رساله خويش مسائلى را در دفاع از توحيد و تثليث در مسيحيت مطرح كرد و مرحوم بلاغى آنها را به گونه اى مستدل و مستند به كتاب مقدس پاسخ گفت. اين رساله اولين بار در مطبعه عرفان صيدا (لبنان) در سال 1332ق به چاپ رسيد. نسخه محققانه ديگرى از كتاب به همت نشر دارقائم آل محمد در قم به سال 1411ق منتشر شده است. در مقدمه اين نسخه، گردآورنده درباره نويسنده به نكاتى اشاره كرده و در پايان كتاب، رساله اى با 713 عنوان كتاب يا مقاله در رد بر يهود و نصارى ذكر شده است.

مجموع صفحات رساله التوحيد و التثليث به همراه رساله اى كه گردآورنده در پايان آن به عنوان كتاب شناسى در رد يهود و نصارى بدان افزوده، 220صفحه است. لازم به ذكر است كه سيد محمود مرتضوى از دانش پژوهان مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، رساله «التوحيد و التثليث» را ترجمه كرده كه هنوز به چاپ نرسيده است.

برخى از مسائل مهم و اساسى كه فرد ناشناس در دفاع از تثليث بدان پرداخته، عبارت است از:

1. عقل انسان را از ميانه راه به همان توحيد ساده باز مى گرداند;

2. شناخت امرى بسيط است;

3. نپذيرفتن مسيحيت سبب دورشدن از معرفت جلال خدا و مجد او در اقانيم سه گانه و تجسد و قداست و علو او مى شود;

4. محروم ماندن از محبت، رحمت و بركت فداى خدا به بركت فداكننده كريم;

5 . نديدن جلال و مجد مسيح پروردگار كه سبب انكار عالم لاهوت اقدس مى شود و منزلت آدمى را تا عالم پست ناسوت و ناقص طبيعت پايين مى آورد;

6. تمجيد از مسيحيت به سبب كثرت پيروان و تشرف سلاطين فراوان به آن كه نويسنده اين را نشانه حقانيت مسيحيت دانسته است;

7. منت گذارى بر انسان ها به سبب آن كه رسولان مردم را به حقيقت خداى سه گانه و جلال و عزت اقانيم تعليم داده اند;

8. استناد به تورات (پيدايش 1:1ـ31) و اين ادعا كه لفظ «الوهيم» بر تثليث دلالت دارد و بر همين اساس، جملاتى در تورات كه از صيغه جمع در مورد خداوند استفاده شده، بر اين امر دلالت مى كند (پيدايش 3:22);

9. وى از تكرار لفظ خدا، بر يكى بودن خدا با سه اقنوم استدلال مى كند و از اين دليلى واضح تر و نورى روشن تر نمى بيند;

10. در كتاب مقدس نام پدر و پسر و روح القدس آمده است;

11. در الوهيت مسيح هيچ عاقلى نبايد شك كند و بهترين دليل بر الوهيت ايشان، الهامِ پولس است در آن نقل كه خدا به هيچ يك از فرشتگان نگفته است: «تو پسر من هستى. من امروز تو را توليد نمودم» و نيز «من او را پدر خواهم بود و او پسر من خواهد بود.» (رساله به عبرانيان، 1:5);

12. تمسك به سجده افراد گوناگون در برابر عيسى;

13. برخاستن عيسى از ميان مردگان (رستاخيز عيسى).

فرد ناشناس در بخش هاى پايانى نامه خويش مى گويد: اگر دين مسيح را بپذيريد، از سختى هاى جسمانى كه به نابودى و هلاكت انسان مى انجامد، رها شده، در آرامش و راحتى شريعت روحانى وارد مى شويد; نياز به يك ماه گرسنگى و تشنگى در گرماى سوزان عراق نداريد; درد و زشتى ختنه در پسرانتان نخواهيد داشت; از شرافت ثروت و نام و نشان با عظمت بهره مند شده، نيازى به حج بيت الله الحرام نداريد.

علامه بلاغى در پاسخ به اين انتقاد فرد ناشناس كه شما چون آيين مسيحى را نپذيرفته ايد، از شناخت جلال و عظمت الهى در اقانيم ثلاثه دور و محروم شده ايد، مى گويد: با اعتقاد به آموزه توحيد، از معرفت و شكوه كداميك از اقانيم سه گانه محروم هستيم؟ پدرى كه در آسمان است يا پسرى كه متجسد شده، ستمديده است و با ذلت و خوارى در زمين بر صليب رفته است يا روح القدس كه آسمان برايش باز شده، به شكل كبوترى مجسم پايين مى آيد و سپس چون زبانه آتش تقسيم مى شود؟ اگر مجد و جلال براى پسرى است كه در زمين متجسد است، چرا پسر آن را براى خود خواسته و از پدرى كه او را «اله» خوانده نفى مى كند؟ با توجه به اين مطلب كه عيسى اعتراف مى كند آنچه را كه پدر مى داند، او نمى داند و قدرتى جز آنچه پدر به او عطا كرده ندارد، (يوحنا5:19و30،12:49) و پدر از او بزرگ تر است (همان14:28 و 10:29) كه در سختى ها و اوقات نياز نزد او التماس و زارى مى كند (همان11:41و42 و متى26:39)، چنين تجسدى چه عظمت و منزلتى دارد كه ابليس او را بر بالاى كوه بلندى ببرد و جلال آن را به او نشان دهد و بگويد اگر مرا سجده كنى همه اينها را به تو مى بخشم (متى4:1ـ11); يا زمانى كه نزديك بود بر صليب رود، گريست و محزون و غمگين گشت تا آن جا كه با اصرار فراوان از پدر خواست كه بلا را از او دفع كند (همان26:39). آيا اين از عدالت پدر است كه او را بر معامله اجبار كند؟ چرا رحمت پدر شامل اين پسر كه با اصرار طلب عفو مى كرد، نشد ولى شامل گناهكاران شد؟ اين چگونه عدالت و قداستى است كه از آن دم مى زنيد؟ در حقيقت، تاريخ پيدايش آموزه هايى چون تثليث و اقانيم سه گانه، تجسد و ديگر فروعات به برهما و بودا مى رسد و مسيحيان از پيروان و شاگردان آنها به شمار مى آيند. در عين حال، وى اضافه مى كند كه اگر بخواهيد تثليث را بر پايه كتاب مقدس اثبات كنيد، بايد متن مذكور داراى شرايط حجيت باشد كه عبارت است: صدور قطعى كتاب از كسى كه به او نسبت داده مى شود; 2. مصون ماندن از تحريف و تبديل و زياده و نقصان در گذر ايام; عدم شهادت برخى از مطالب آن بر تحريف برخى ديگر و دلالت آنچه در كتاب آمده، بر اصل مدعا.

اما چنان كه ملاحظه مى شود، متون مورد استناد هيچ يك از شرايط مذكور را ندارد; لذا نمى توان براى اثبات به كتاب مقدس استدلال كرد. با اين همه، اگر ادعا شود كه لفظ «الوهيم» در تورات بر تثليث دلالت مى كند، پاسخ اين است كه در زبان عبرى گاهى «يم» در آخر لفظ عَلَم مى آيد، مانند بنيامين. بنابراين، لفظ الوهيم مى تواند علم براى «الله» باشد. به علاوه، در ترجمه ها لفظ «الله» را به جاى «الوهيم» برگزيده اند و كسى آن را «آلهه» ترجمه نكرده است و اگر براى اثبات تثليث به جملاتى از تورات استناد شود كه فعل هاى آن با صيغه هاى جمع آمده است (پيدايش 1:26و 3:22 و11:5)، پاسخ آن است كه در تورات در موارد فراوانى ضماير مفرد و جمع و مذكر و مؤنث به جاى هم به كار رفته است و كاربرد كلمات به شدت ناهماهنگ و مضطرب است و اين اضطراب در فعل و هيأت آن نيز به چشم مى خورد; براى مثال، ضبط يعسو (اعداد9:17ـ20) و نعسو (اعداد 9:21و 10:18و21); يموئيل (پيدايش 46:10; خروج6:15)و «نموئيل» (اعداد 26:12).

نويسنده در پاسخ به اين استدلال كه در كتاب مقدس نام هاى پدر و پسر و روح القدس آمده است، مى گويد: ترديدى نيست كه عهد جديد بدون اصل و نسب است و آغاز و انجامى ندارد. پدران كليسا مرتب فقره مذكور را از عهد جديد كنار گذاشتند، اما معاندين آن را بازگرداندند.

در مورد الهام پولس و تولد عيسى از خدا پاسخ آن است كه فقره اول در مزمور دوم آمده و بر مسيح قابل تطبيق نيست; زيرا ولادت عيسى را به هر شكلى كه محاسبه كنيد، در زمان نگارش اين مزمور نبوده يا الهام نيست.

افزون بر اين، اگر افراد مختلفى در برابر عيسى(ع) سجده كردند، دليل بر آن نيست كه مسيح خداست; زيرا در كتاب مقدس، در موارد متعددى، سجده براى غير خدا نقل شده است; چه سجده انبياء براى بشر عادى يا بشر عادى براى انبياء يا پيامبرى براى پيامبرى ديگر (نگاه كنيد به: پيدايش 23:7و12 و 33:3; و 48:12; خروج 18:7; اول سموئيل2:21 و 42:8; اولِ پادشاهان1:16; همان2:19).

همچنين براى اثبات الوهيت عيسى نمى توان به بيان يوحنا به مسيح كه گفت: «اى خداوند من! واى خداى من!» (يوحنا20:28) استناد كرد; زيرا خود يوحنا يادآورى كرده است كه كلمه ربّ به معناى معلم است: «بدو گفتند: ربّى يعنى اى معلم در كجا منزل مى نمايى؟» (يوحنا1: 39 و نيز يوحنا20:16ـ19). جداى از اين، در انجيل يوحنا مطالبى است كه با اناجيل همنواى ديگر سازگارى ندارد; مانند خبرداشتن شاگردان مسيح و حتى يهوديان از كشته شدن مسيح در اناجيل سه گانه (نگاه كنيد به: متى16:21و22; همان27:63) و عدم اطلاع آنان در انجيل يوحنا (يوحنا20:9). اگر گفته شود كه آنان هرچند كلامش را شنيدند ولى بدان ايمان نداشتند. مى گوييم كه اگر به صدق كلام مسيح ايمان نداشتند، چگونه انجيل مى گويد كه آنها به الوهيت او معتقد بوده اند؟

 نویسنده: حمید ملک مکان


[1]. براى آگاهى از مباحث اين قسمت نگاه كنيد به: مقدمه كتاب الهدى الى دين المصطفى، نوشته سيد توفيق فكيكى محامى، منشورات المكتبة الحيدرية، نجف، 1385ق، ج1، ص3ـ21; و به تبع آن كتاب بيدارگران اقاليم قبله، محمدرضا حكيمى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، بى تا، ص180 به بعد; مقدمه اسلام آئين برگزيده (الهدى الى دين المصطفى)، ترجمه سيد احمد صفايى، انتشارات آفاق، تهران، بى تا.

[2]. عنوان مقاله جرج سيل از زبان نويسنده كتاب چنين است: «اين مقاله اى است راجع به اسلام كه جرجيس صال انگليسى متولد قرن 17 ميلادى، كه زادگاه و محل نشو و نماى او انگلستان بوده، نوشته است و هاشم عربى كه ساكن بلاد فرنگ بوده آن را به عربى ترجمه كرده است». گفته شده كه نام نوشته هاى مستشرق مزبور مباحث تمهيديه بوده و نويسنده اظهار الحق نام جرج سيل را «قسيس سيل» ذكر كرده است.

[3]. جلد اول الهداية، چاپ دوم، سال 1900 ميلادى در 320 صفحه، جلد دوم در 1904 ميلادى در 300 صفحه و جلد سوم در 1900 ميلادى در 304 صفحه و جلد چهارم در 1902 ميلادى در 304 صفحه چاپ شده است.

[4]. گفتنى است كه جلد دوم كتاب هنوز ترجمه نشده است.

[5]. معروف آن است كه كتاب 16 مقدمه دارد ولى كتاب پيش روى نگارنده 14 مقدمه بيشتر ندارد.

[6]. نويسنده از كتاب اشعيا 29: 16 نقل كرده: «واى از تحريف شما» و عبارت عبرانى آن «ها فخيخيم» ذكر كرده در حالى كه طبق آدرس مذكور عبارت چنين است: «اى زير و زبركنندگان هر چيز! آيا كوزه گر مثل گل محسوب مى شود يا مصنوع درباره صانع خود گويد مرا نساخته است و يا تصوير درباره مصورش گويد كه فهم ندارد؟».

[7]. كتاب تثنيه، باب 17، بند 17، بر پادشاه بنى اسرائيل زن بسيار را حرام كرده است.

 




مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا ملکوت و آدرس tamalakoot.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 42
بازدید دیروز : 35
بازدید هفته : 101
بازدید ماه : 99
بازدید کل : 12508
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com